مجاهدین زمانی از قدرتی خیره کننده و بی آسیب، بهره داشتند. قدرتی که به تنهایی این توان را داشت تا همه مقدرات سیاسی و اجتماعی این جغرافیای سیاسی را بربنیاد اراده و خواست خود رقم زند و هیچ هراس و ملاحظه ای از مهر و کین دوست و دشمن نداشته باشد.
آیا به راستی همین قدرت مطلق نبود که سرانجام، حاکمیت مجاهدین را به شکست کشید و آن را دستخوش تغییراتی بنیادین کرد، چندان که دیگر حتی به سختی می شد طیفی تعریف شده به نام مجاهدین را در بازی های سیاست و قدرت افغانستان به درستی بازشناخت و برای آن، آرمان و برنامه و مشی و مشرب و مانیفست شناخته شده سیاسی قایل شد؟
پاسخ قاطعی در این زمینه وجود ندارد؛ اما واقعیت این است که مجاهدین با وجود دست داشتن به برترین سقف قدرت و سلطه سیاسی، از هدایت، مدیریت و حراست از آن ناتوان بودند و درست همین ناتوانی بود که اینک سرانجام به افول قدرت بی بدیل آنان منجر شده است.
کنش پذیری طیف جهادی پس از دگردیسی های ۱۷ ساله پسین، به روشنی نشانگر این نکته ظریف است که افول و سقوط تاریخی مجاهدین، روندی نیست که آغاز آن معلول تحولات سال های اخیر باشد.
همین که مجاهدین نتوانستند در تصمیم سازی های کلان مربوط به سرشت دستگاه قدرت و سرنوشت سیاسی افغانستان پساطالبان، نقشی محوری و تعیین کننده داشته باشند و همواره گوش به زنگ قدرت های خارجی و مهره های مورد حمایت آنان در داخل بودند، خود نشان دهنده این بود که مجاهدین دیگر نه آن میراث داران قدرت مطلقه به دست آمده پس از پیروزی جهاد اند که خود، دست ابزار بازیگران برتر و بزرگ تر در فرایند طراحی و شکل دهی به بازی های بزرگ سیاست و قدرت در جغرافیای آشوب و بحران اند.
حذف فزیکی مجاهدین، به صورت برنامه ای سازمان یافته و سیستماتیک، درست از همان آغاز شکل گیری نظام جدید در سال پیش در دستور کار سازمان های اطلاعاتی خارجی و دشمنان مردم افغانستان قرار گرفت.
نکته ای که توجه بسیاری از آگاهان را به خود جلب می کند این است که چرا ترورهای پی در پی، هرگز نتوانست مجاهدین را تکان دهد و به تکاپو برای جستجوی راهکاری دایمی و سازنده وادارد؟
موضوعی که به نظر می رسد به جرات می توان مدعی شد که اگر صرفا بعد سیاسی برجسته ای می داشت، یقینا اکنون شاهد وضعیت دیگری بودیم.
به گونه نمونه به پروژه عدالت انتقالی اشاره می شود. این پروژه با استقرار حاکمیت جدید از سوی برخی از سازمان های حقوق بشری مورد حمایت غرب، به منظور به حاشیه راندن و حتی از میان برداشتن طیف سیاسی مجاهدین، در دستور کار قرار گرفت؛ اما واکنش مجاهدین نسبت به آن، بسیار تندتر و شدیدتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت.
تشکیل جبهه ملی، رویدادی بود که حتی برای شخص حامد کرزی نیز واکنش برانگیز شد. کرزی نسبت به آن، واکنش تندی نشان داد و آن را به کشورهای خارجی و قدرت های بیگانه نسبت داد.
پرسش این است که چرا اساسا حساسیتی تا این مایه صریح باید نسبت به مجاهدین نشان داده می شد؟
پاسخ روشن است. با تشکیل جبهه ملی، بیم آن می رفت که مجاهدین یکبار دیگر، تجدید سازمان دهند و به عنوان نیرویی پرقدرت، وارد عرصه جدید گردند. این چیزی بود که غرب و مهره های غربی تعبیه شده در درون نظام نوین، هرگز یارای برتافتن آن را نداشتند.
جبهه ملی با وجود قدرت اش، توانست دست اندرکاران پروژه عدالت انتقالی را برای مدت های طولانی، وادار به سکوت و پذیرش شکست کند.
مجاهدین، عملا به وضعیت جدید تن درداده و گردن گذارده بودند. گو اینکه این تقدیر تاریخی قدرتمندان دیروز است و به ناگزیر باید به آن تمکین کنند.
اکنون بسیاری از نیروها از مجاهدین سلب شده است. رهبران جهادی دیگر، دارای ملیشه های مسلح نیستند. بسیاری از چهره های شاخص آنها از اریکه قدرت دولتی، به زیر کشیده و به حاشیه رانده شده اند. بسیاری از نخبگان و چهره های پرنفوذ خویش را در فرایند حذف فزیکی از دست داده اند.
تشکیلات سازمانی احزاب جهادی نیز در اثر تعدد گرایش های سیاسی در سال های اخیر، دستخوش دگردیسی های بنیادین شده و آنها را به سوی نوعی تشتت و از هم گسیختگی پیوست ناپذیری کشیده است؛ به گونه ای که یک حزب پرقدرت پیشین، اکنون به چند شاخه کوچک و کم توان تبدیل شده است.
مردم و طیف های تباری و قومی به عنوان عمده ترین حوزه نفوذ جهادی ها، اینک در اثر ده ها سال جنگ و بحران و کشتار و خشونت، خسته و فرومانده شده اند.
با این حساب، جهاد پیروز شد، شوروی متجاوز شکست خورد، رژيم کمونیستی زمینگیر و ساقط شد؛ ولی این مجاهدین بودند که نتوانستند از میراث جهادی به خوبی و با تعهد و ایمان و اخلاص و مردم دوستی و وطن پرستی پاسداری کنند و در نتیجه در حکومت داری جهادی و انقلابی، ناکام ماندند و به این ترتیب، مجد و شکوه و عظمت و ابهت فتح حماسی و تاریخ ساز آنها ناتمام ماند.
محمدرضا امینی-
خبرگزاری جمهور