یک رهبر بیدار، فرصت سازی می کند؛ تهدیدها را به فرصت ها تبدیل می کند همچنانکه در قضیه بلخ، شاهد بودیم. رهبر بیدار، چیزی به خود نمی خواهد، سیاست را می فهمد، مطالبات را می داند، درد مردم را درک می کند، نگاه او به آینده است، متملق ها جایی در کنارش ندارند، نقدپذیر است، با مردم می بیند و با حوصله می شنود، او اهل مشوره است و خود را بی نیاز نمی داند. رهبر بیدار، از مردم، با مردم و برای مردم است. مردم با رهبران بیدار، از تندبادها به سلامت می گذرند.
مردم افغانستان غالباً از فقدان رهبران خردمند و بیدار رنج برده اند. در دهه های پسین، دو چهره نامدار در عرصه نظامی و سیاسی خودشان را بعنوان رهبر، ثابت کردند: احمدشاه مسعود در عرصه نظامی یک رهبر بی بدیل و استاد ربانی در عرصه سیاسی رهبری خردمند بود. در غیاب این دو، جامعه شهروندی افغانستان فقدان رهبر را احساس کرده است. پس از شهادت قهرمان ملی و رهبر جهاد و مقاومت، عده ای از مدعیان، عَلَم برافراشته اند و ادعای بزرگی و رهبری دارند.
رهبران خفته
خواب رفتگان سیاسی، از کنفرانس بُن خود را نشان دادند. کسانی که به نمایندگی از مردم افغانستان و جریان جهاد و مقاومت به بن رفتند و کم کم اکت رهبری به خود گرفتند؛ فاحش ترین اشتباهات سیاسی را مرتکب شدند. اشتباه این مدعیان رهبری، مردم و جریان مردمسالار را دهه ها به عقب بازگرداند. اشتباهات غیرقابل بخشش عبدالله عبدالله و یونس قانونی سرآغازی بر ایستایی جریان مردمسالار در افغانستان بود. ادبیات اقلیت و اکثریت و برادر بزرگتر و کوچکتر و تحمیل یک چهره بعنوان زعیم و یک مُدل حکومتی به حیث نظام حاکم، به مفهوم شکست یک آرمان تاریخی و یک باور عمومی بود.
از ویژگی های بارز رهبران خواب بُرده، فراز و فرود سیاسی آنان است. مقام و منصب و شهرت برای آنان اهمیت اساسی دارد. بزرگی خویش را در مناصب بالاتر می بینند. برنامه جامع و درازمدت و حتی میان مدت ندارند. جلسات و نشست های ایشان غالباً در پسخانه ها و در جمع کوچکی است که حتی به همانها نیز اعتماد ندارند.
از منطقه و زادبوم خود به حیث ابزار پیشرفت شان بهره می برند. به مرجع قدرت که نزدیک شوند ابراز تلذّذ می کنند و چون دور بمانند فغان می کشند. قدرت را برای خود می خواهند و نه برای مردم؛ قدرت را به حیث ابزار کسب ثروت تعریف می کنند. به مقام که برسند سکوت می کنند گویا هم مجاهدین سهم شان را گرفته اند و هم خانواده شهدا به حق شان رسیده اند و هم ملت از غم و غریبی خارج شده اند. آنها معمولاً از رقبای درونی خویش باجگیری می کنند؛ بیش از آنکه به تهدیدات بیرونی متوجه باشند، توانشان را در راه تخریب و تضعیف همرزمان و همقطاران خودشان صرف می دارند و باعث تضعیف روحیه ملی و مقاومت جمعی حوزه نفوذشان می شوند.
از دیگر خصوصیات رهبران خواب رفته، حرکت های مناسبتی و سیاست های واکنشی آنان در قبال قضایا است. این افراد منتظر فلان مناسبت در قالب سالگردها، کنگره ها و رویدادها هستند تا فرصتی پیش آید و پشت تریبیون قرار گیرند تا از وقایع جاری انتقاد کنند، بر رقیب بتازند، حکومت را نقد کنند، انگشت بر دردها بفشارند، طالبان و دشمنان را بد بگویند، دردهای دل شان را بازگو کنند و احساسات را تحریک کنند تا نعره تکبیری بشنوند و از چک چک حاضران لذت ببرند و اشباع شوند.
از ویژگی های دیگرِ مدعیان رهبری فوق الذکر، رقابت بر سر معاونیت انتخابات است. رهبرانِ خواب آلود، خمار معاون شدن و نفر دوم بودن در نظام قدرت سیاسی هستند. از دیدگاه چنین سیاستمداران خوابرفته، سیستم توزیع قدرت، از بالا به پایین است، سیستم اصلاح نظم اجتماعی نیز چنین است، روش تغییر نظم و نظام نیز چنین است، آنان عملاً باورمند به قدرت توده ها نیستند. از نظر آنان، رأس هرم قدرت، امریکاست؛ سپس متحدین امریکاست، سپس کشورهای منطقه است، بعد از آن، رئیس حکومت افغانستان است، بعد از آن، منصبداران و مناصب کلیدی درون نظام است؛ آخرالامر نوبت به مردم هم که رسید، ملک ها و خان ها و قومندان ها و متنفذین و زورمندان محلی، ارجحیت دارند. از نظر این دسته رهبران خوبرفته چیزی بنام اکثریت خاموش، فرهنگ مدرن سیاسی، قدرت توده ها، بینش شهروندی، غرور ملی و... زیاد اهمیت ندارند. لذا بیشتر وقت و انرژی شان را صرف ملاقات ها و لابی گری ها در سطح سفارتخانه ها و نمایندگان خارجی و نهادهای درجه سه و چهار بین المللی و حتی مأمورین استخباراتی در اروپا و امریکا می کنند. این ها به حزب بی باورند و اگر حزبی داشته باشند ترجیح می دهند در یک حزب کوچک، رهبر باشند اما در یک حزب بزرگ، با دیگران برابر نباشند.
رهبران خواب رفته، یا استخاره می کنند یا توجیه شرعی می تراشند. یا بعد سه ماه هم نمی توانند غنی را ببیند و چهره دوم شان را هم کسی تا ابدالآباد نمی بیند. و یا فشار اگر دیدند ماهها به لندن مسکنگزین می شوند. و یا اگر توسط یک قومندان زیرکوهی زده شدند به وزارتی بسنده می کنند. و یا اگر از وزارت و مشاورت برکنار شدند به فکر مجاهدین می افتند. و یا در طول سال فقط سخنران مراسم سالگرد استاد ربانی و شهید مسعود می شوند. و یا مانند فلان رهبران تسلیمی گاهی از ترمینولوژی می گویند و گاهی از فرق تبعه و شهروند و گاه از تعداد جنرالان فلان ولایت، آسمان و ریسمان را به هم می بافند و آخرش دوست و دشمن خود را هم نمی شناسند؛ و یا مانند آنکه می گوید حالا ما مردم رهبر خوده پیداکردهگی استیم و سپس خودش توسط همان رهبرش 15 ماه در کشور بیگانه ای تبعید می شود. و یا مانند آن معلم زبان پشتو و اشتبنی کرزی و مهندس تیم اشرف غنی که از اینجا مانده و از آنجا رانده می شود. و یا مانند رئیس جمهور سابق که غنی را بر گرده مردم سوار کرد و خودش هم به غم غنی گرفتار شد...
اینها رهبر نیستند، نمی توانند باشند. بلکه راه گمکردگانی هستند که خود، بخشی از مشکلات مردم هستند و تبدیل به موانعی برای تفکر شهروندی و گذار به سمت دموکراسی شده اند.
رهبران بیدار
قدرت سیاسی و حکومتی از دست مردم خارج شده است. قدرت در یک حلقه خاص، غنی سازی شده است. علم و دین می گوید که قدرت از مردم است و منبع قدرت، مردم هستند. علم و دین می گوید قدرت باید بین مردم توزیع شود؛ ثروت هم باید بین مردم عادلانه توزیع شود. حکومت ها خادم مردم، نماینده مردم و کارگزار مردم هستند. اگر غیر ازین بود به تعبیر هانتینگتون مهره ها درست در جای خود قرار نگرفته اند. لذا فساد می شود.
قدرت امروزی در انحصار یک حلقه خاص شامل غنی و اتمر و اکلیل و استانکزی و ... قرار گرفته و تبدیل به منبع فساد و آلودگی شده است. تیم حاکم، افغانستان را به سمت سقوط و گسست، سوق داده و به یک بحران تمام عیار مواجه ساخته است. مردم افغانستان از بیکاری و فقر فزاینده رنج می برند. جنگ و ناامنی افغانستان را به یک ماتمکده تبدیل کرده است. ناامیدی در ذهن و ضمیر مردم افغانستان موج می زند. کمتر خانواده ای را در افغانستان می توان سراغ گرفت که یک عزیزش را از دست نداده باشد.
در چنین حالتی همان حلقه های خاص حکومتی سرمست از باده قدرت، غم مردم را نمی بینند و درد مردم را نمی فهمند. چپ و راست فقط فرمان می دهند و حکمروایی می کنند. و اگر کسی مزاحم آسایششان شود با فیر مستقیم مرمی به پیشانیش می زنند. گویا حکومت به معنای تفنّن و تفرعن است؛ گویا حکومت به معنای فرمانروایی لاقید و تحکّم بر مردم است؛ به معنی جابجا کردن رفقا و جیغ زدن ها و دشنام دادن ها و دروغ گفتن ها است.
اما نه! حکومت در قاموس عدالت و مدنیت به مفهوم کانون خدمت به خلق الله و حل مشکلات و آلام مردم است. در چنین شرایطی یک رهبر بیدار با اتکا به عقلانیت سیاسی و با اتکا به قدرت مردم در برابر حکومت استبدادی می ایستد و اورا به زانو در می آورد، به او هشدار می دهد و به مردم انگیزه و روحیه می بخشد.
صد روز ایستادگی در برابر تمام زور و زر و تهدید و تطمیع حکومت زورگو و حامیان قلدر اش از نمونه های بارز یک رهبری بیدار و آگاه شجاع است که برای اولین بار در تاریخ سده های پسین افغانستان از استادعطامحمد نور دیدیم و نتیجه اش شکست هژمونی حکومت استبدادی در افکار عامه و در ذهن حامیان بین المللی اش بود و این بیدارباش را به مداخلهگران خارجی زد که هشدار! اینجا مردم هم هستند.
یکی از نتایج ایستادگی و رهبریِ رهبر بیدار، نمایش قدرت مردم در برابر قدرت حکومت بود. یکی از نتایج رهبری بیدار، هشدار به قدرت های خارجی بود که دیگر مردم را نمی توان نادیده و دستکم گرفت و لذا این روزها ما شاهد هستیم که تمامی نهادهای بین المللی از امریکا و اروپا گرفته تا ملل متحد، سراسیمه به خانه رهبران و بزرگان از جمله استاد عطامحمد نور می روند که لطفاً انتخابات را تحریم نکنید! و سپس همه شان با اذعان به روحیه تقلب که در روش و منش حکومت غنی وجود دارد به دنبال گزینه های اعتمادساز هستند.
یک رهبر بیدار وقتی از بلخ به کابل می آید، شهر تکان می خورد و همه احزاب و جریان های سیاسی و رهبران و بزرگان به سرعت و نوبت در جایی جمع می شوند و متواتر برای عبور از بحران، برای سلامت نظام و روند سیاسی و برای گذار به سمت مردمسالاری دور هم جمع می شوند و به شکل برنامه محور، گزینه های بدیل را جستجو می دارند. در چنین روزهایی خواب حکومت مستبد، آشفته می شود و به هر خس و خاشاک چنگ می اندازد تا خود را حفظ کند.
یک رهبر بیدار، فرصت سازی می کند؛ تهدیدها را به فرصت ها تبدیل می کند همچنانکه در قضیه بلخ، شاهد بودیم. رهبر بیدار، چیزی به خود نمی خواهد، سیاست را می فهمد، مطالبات را می داند، درد مردم را درک می کند، نگاه او به آینده است، متملق ها جایی در کنارش ندارند، نقدپذیر است، با مردم می بیند و با حوصله می شنود، او اهل مشوره است و خود را بی نیاز نمی داند. رهبر بیدار، از مردم، با مردم و برای مردم است. مردم با رهبران بیدار، از تندبادها به سلامت می گذرند.
سیدجواد حجت- خبرگزاری جمهور