انسان افغانستان، پس از چهل سال تجربهی جنگ، خونریزی و حذف و انکار؛ هنوز هم در سرگردانی بسر میبرد و همانند صفرهای سراسیمه و پریشان به دور از همدیگر و با توسل و تکیه بر دیگران قدم برمیدارد. مردم جهان نیز افغانستان را با نام خون، قتلعام، انتحار و افراطیگری میشناسند و بهعنوان کشوری معرفی شده که در چهار دهه، انواع نظامهای سیاسی و حکومتهایی چون پادشاهی، توتالیتر، آنوکراسی، الیگارشی و نیمه دموکراسی را تجربه کرده است.
باوجود حمایت جامعه جهانی و کشورهای قدرتمند منطقه و جهان در این هجده سال؛ افغانستان هنوز به توسعه، ثبات و امنیت نرسیده است و در این کشور، ناآرامی، فقر و وابستگی شدید اقتصادی و حتی فرهنگی و سیاسی حاکم است. انسانِ افغانستان در پراکندگی و درماندگی سیر میکند. قومیت، نژاد و منافع، مهمترین معیارهای انتخاب و گزینش اکثریت شهروندان در انتخاب زمامداران و سیاستمداران است. برخی چنان سرگرم گذشتگانند که فرصت مراجعه به عقل خود را ندارند و اگر هم فرصتی بدست آورند، حاضر نیستند اشتباهات و لغزشهای آنان را اصلاح و جبران کنند.
به گفتهی رومن رولان: «انسانها همیشه بت میسازند، بعضی با سنگ و چوب و عدهای با باورهایشان. اولی ترسناک نیست، چون با یک تبر درهم میشکند، ولی دومی بلایی است که هیچ جامعهای از آن مصون نمانده است».
به همین دلیل است که انسان افغانستان، چون صفرهای سرگردان و دورافتاده از همدیگر میباشد و زمانیکه تعصب، جای تفکر و تعقل را بگیرد؛ عملا مغز هیچ کارکرد عقلانی و ادراکی ندارد و تنها یک تنظیمکننده عضلات بیش نیست.
در چنین شرایطی، منافع شخصی جای منافع ملی و انسانی را میگیرد و انسان این سرزمین، با تکیه بر اعداد، عوامل و انسانهای بیرونی بهدنبال تغییر شرایط داخلی به نفع خود و کشور متبوع میباشد. اما آنچه جامعه و مردم را دچار مشکل میسازد، تبلیغات زهرآگین و رقابتهای شکنندهی داخلی است.
انسان افغانستان، تمام سعی و تلاش خود را برعلیه یکدیگر انجام میدهد و با کمک و ابزارهای بیرونی، بهتر و جدیتر در مقابل همدیگر ظاهر شده و مقابله میکنند.
رقابتها و مخالفتهای درونی، انسان افغانستان را پریشان و پراکنده ساخته است و همچون صفرهای سرگردان و دورافتاده از عددها، به دنبال قدرتها و عددهای بیرونی میگردند. گویا ارزش انسان این سرزمین صفر است و چنانچه درکنار افراد خارجی و بیرونی قرار گیرند، تبدیل به عدد شده و قابل حساب و شمارش میشوند. اما شواهد غیراز این را نشان میدهد، یکی از دلایل مهمی که این کشور در چهاردهه گذشته انواع نظامهای ناکارآمد و ناپایدار را در خود دیده است، تشکیل حکومتهای افغانستان در بیرون این کشور میباشد، نه از میان مردم و سیاستمداران این سرزمین.
کودتای هفتم ثور، شروع دخالتهای مستقیم و معاصر کشورهای منطقه و قدرتمند جهان در امور افغانستان محسوب میشود که منجر به تشکیل نظامهای ناموافق و ناهموار گردید. حکومتهای تمامیتخواه و توتالیتر تره کی، امین، کارمل و دکتر نجیبالله احمدزی؛ نظام آنوکراسی مجاهدین (آنوکراسی یک نوع حکومت بیثبات و ناکارآمد است که در آن دولت عملا فاقد قدرت است و قدرت واقعی بین گروههایی که پیوسته برای رسیدن به قدرت مبارزه میکنند، پخش شده است. در این نوع حکومت، اقتدار مرکزی بسیار ضعیف است)، الیگارشی طالبان و نیمه دموکراسی کرزی و غنی، از حکومتهایی بهحساب میآیند که توسط کشورهای منطقه و جهان ایجاد شدهاند.
مردم نسبت به کنفرانس بُن و تشکیل حکومت جدید در افغانستان خوشبین بودند، اما حکومتهای کرزی و غنی نیز از ایجاد نظام مردمسالاری و دموکراسی که اعتماد مردم را نگاه دارد، ناکام شدند. دموکراسی نیمبند بوجودآمده در بُن، جای خود را به فساد اداری، ناامنی، رقابتهای درونی و فقر داد، و در نهایت برای کشاندن مردم به پای صندوقهای رأی، تبلیغ انتخاب بین بد و بدتر مطرح شد که به گفته هانا آرنت: « انتخاب بین بد و بدتر یک دروغ بزرگ و شیوه معمول حکومتهای فاشیسم و توتالیتر برای سرکوب بیشتر مردم است. وقتی بد را انتخاب کنید، فرصت کافی برای بدترشدن را هم به آن هدیه دادهاید».
حکومتهای فاسد، همواره یک شریک جرم قدرتمند دارند؛ مردمی بیتفاوت و احمق و طبق گفته هراکلیتوس: «شهروندان غیرسیاسی خطرناکترین موجودات برای جوامع هستند، چرا که آنها با عمل نکردن به وظایف سیاسی خود به افزایش ظلم کمک میکنند».
اما آنچه مهمتر از این است، دخالت شهروندان غیرسیاسی در امور سیاسی و اجتماعی کشور است. مداخله مردم به دور از آگاهی و شناخت، همانند انسان نابینا و صفرهای سرگردانی میماند، که بهدنبال رهبران سیاسی و مذهبی حرکت میکنند، که آنان با توسل و تکیه بر خارج از کشور به امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی مذهبی میپردازند.
بنابراین انسان افغانستان، تازمانیکه وابسته و باتکیه بر بیرون اقدام میکند، همواره در شکست، خفت و سرگردانی خواهد بود و این مسئله را فراموش میکند که انسان افغانستان خود عدد و قابل شمارش و دیدن است، فقط باید درکنار همدیگر قرار گیرند، تا موثر و مفید باشند. همدیگرپذیری، آنان را از صفربودن، دورافتادگی و سرگردانی نجات میدهد. تنها راه صلح پایدار و روزنه امیدزندگی و توسعه این کشور نیز، درک شرایط، رشدآگاهی و تکامل یافتن انسان افغانستان است، آنهم در میان تمام اقوام و مردم این سرزمین. چرا که رشد پنجشیر بدون قندهار ممکن نیست و امنیت و ثبات بامیان بدون فاریاب، ننگرهار و بدخشان تامین نخواهد شد.
تشکیل حکومت، آوردن صلح، امنیت و توسعهی افغانستان از مسیر واشنگتن، مسکو، ریاض، اسلامآباد، تهران و دوحه ناممکن است، چهاردهه تجربه تاریخی این مسئله را به روشنی ثابت نموده است. این کشور زمانی به مکانی برای زندگی و ختم رقابت و جنگهای نیابتی تبدیل میشود که صلح، ثبات و توسعه از پایین به بالا و از طریق آگاه ساختن مردم و رشد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شهروندان صورت گیرد. مردم باید بدانند که صفر نه، بلکه اعدادی توانمند و پرقدرت هستند، درصورتیکه بایکدیگر باشند و برای رشد، آگاهی و همدیگرپذیری تلاش نمایند. دراینصورت صلح و امنیت تحقق مییابد و افغانستان سرزمینی برای زندگی و رشد خواهد شد.
سیدحسین هادی- ماستر روابط بینالملل
ارسالی به
خبرگزاری جمهور