طالبان اصولا نمیخواهند یا نمی توانند خود را از محدوده تنگ شریعت دیوبندی و عقاید افراطی رها سازند و حقوق اساسی و آزادی های فردی را به رسمیت بشناسند. آنها برداشت های افراطی از دین دارند. برعکس ادعاهای طالبان٬ آنها آزادیهای اساسی همچون آزادی ادیان و عقاید٬ برابر جنسیتی٬ و حقوق بشر مطابق معیارهای پذیرفته شده جهانی را نمی پذیرند و آنها را جزو ارزشهای آمریکایی عنوان میکنند.
اما از دیدگاه روانشناسی ریشه افکار و اعتقادات این گروه چیست؟ چرا طالبان با حقوق زنان مشکل دارند؟
یکی از مسائل مهم در روانشناسی مسئله هویت است. هر فردی در دوران کودکی یک مفهوم خویشتن یا هویت را برای خود می پروراند؛ یک تصویر ذهنی که چه چیزی و چه کسی است و دقیقا چگونه در دنیای اطراف خود جای گرفته است. آیا من باهوش هستم؟ آیا من قدرتمند هستم؟ آیا مورد پسند هستم؟
هویت هر انسانی به طور کلی شخصیت فرد را شکل می دهد. محیط اولیه زندگی عامل مهم شکلگیری هویت و شخصیت است. هویت تحتتأثیر عوامل مختلفی مثل جو و فضای خانوادگی، ارتباط با همسالان، رسانه و الگوها قرار دارد.
مفهوم خویشتن فرد می تواند اثر عمیقی بر رفتار سیاسی او داشته باشد. بنابراین هویت به نوبه خود توانایی تاثیر بر افکار و رفتار انسان را دارد و این وضعیت را می توان در رفتار اعضای طالبان مشاهده کرد. خشونت، قدرت طلبی و عقاید افراطی در شخصیت بسیاری از آنها نهادینه شده است. اقتدار طلبی ناشی از همین احساس بی کفایتی است که فرد در ذهن خود درباره خودش دارد. او احساس می کند ناتوان در انجام اموری است که به او رضایت و خرسندی روانی می دهد. ریشه این بی کفایتی را باید در درون خانواده و در دوره کودکی جست و جو کرد. فرد علاوه بر نیازهای جسمانی، نیازمند احترام حرمت و شناسایی است. این احساس احترام زمانی محقق می شود که تصور کند از نظر دیگران محترم است. اگر این نیاز در درون خانواده ارضا نشود، در شخصیت کودک کمبود ایجاد شده و در بزرگسالی به دنبال آن است که آنچه را خانواده به او نداده از طریق جامعه و در عرصه سیاست به دست آورد. (همان طور که در اوایل ورود اعضا طالبان به کابل مشاهده کردیم با چه ذوق و شوقی از وسایل بازی کودکانه در شهر بازی استفاده می کردند)
پیدایش تدریجی یک نظام فکری هذیانی با طیف گسترده و توسعه یافته باعث ایجاد روانگسیختگی یا به اصطلاح روانشناسی پارانویا خواهد شد. این افراد اگرچه از یک نظام فکری گسترده پارانویا رنج می برند اما از هم پاشیدگی شخصیت و تفکر و رفتار در آنها مشاهده نمی شود. آنها بسیار خودمدار و خودشیفته اند و خشم خود را انکارکرده و برای تخلیه عواطف از سازوکار برون فکنی استفاده می کنند. این اختلال به صورت بزرگ منشی بروز کرده بدین صورت که شخصیت ثانوی را برای خود متصور می شود.
گاهی اوقات رهبران جهان را برای خود الگو قرار می دهد. گاهی خود را امیرالمومنین می داند و گاهی اوقات تصور می کند یکی از انبیاست و رسالتی برای دگرگونی و نظم جامعه دارد و عقده حقارت خود را اینگونه جبران می کند.
همان طور که بن لادن معتقد بود برای مجازات کردن شیطان بزرگ از خداوند دستور می گیرد. بنابراین احساس مهم بودن و قدرت داشتن و اعمال افراطی از حالات پایدار این افراد است.
افرادی که مرتکب اعمال افراطی می شوند معمولا فاقد هم حسی با دیگران اند و تمایل دارند انسان بودن طرف مقابل را نادیده بگیرند. اگر چه ما می توانیم اشخاصی را ببینیم که توانایی بسیاری برای حم حسی و ارتباط دارند، به دوستانشان بسیار نزدیک اند، اما با نوعی ایدئوئولوژی بزرگ شده اند که به آنها می آموزد مردمی که با مذهب، رنگ یا قومیت دیگری دارند بد هستند و آنها بر اساس ذهنیت خود نه به مقتضای احساس خویش به شکل شرارت آمیزی عمل می کنند، ولی قلب و مغزشان با هم تعامل دارند.
کسانی که در محیط خشونت و ظلم بزرگ شده اند به ایدئولوژی هایی گرایش دارند که بر اساس آن دیگران را به نفع خود تحقیر می کنند.
بنابراین طالبان به عنوان یک گروه سلفی، از یک تفسیر خاص و نادرستی از اسلام استفاده می کنند. این تفسیر شامل اعتقاد به این است که تنها با رعایت قوانین شریعت اسلامی، می توان به معنای واقعی اسلام برسید. به عنوان مثال، آنها اعتقاد دارند که زنان باید تحت نظارت مردان باشند و نباید حقوقی مثل شغل، تحصیل و حتی حق رای داشته باشند. این ایدئولوژی سلفی، به دلیل اینکه با مدل های دموکراتیک و تحولات مدرن در تضاد است، به عنوان یکی از عوامل روانی مهم در اندیشه های طالبان محسوب می شود.
البته این را هم میتوان گفت عوامل فردی نیز می تواند بر اندیشه های طالبان تاثیرگذار باشد. برخی از اعضای این گروه ممکن است به دلیل تجربیات شخصی، آموزشهای دینی خاص یا شاید تحت تاثیر مربیان و رهبران خود به این ایدئولوژی پیوسته باشند. در این مورد به نظر می رسد احتمالاً یکی از انگیزهها این است که طالبان می خواهند از اهرم ممنوع سازی آموزش دختران برای امتیازگیری از جهان بهره ببرند. آنها به این تصورند که میتوانند از این حربه برای مجبور ساختن کشورهای خارجی برای به رسمیتشاختن رژیمشان کار بگیرند. آنان در مذاکرات خود با غربیها میتوانند بگویند که به دختران اجازه تعلیم و تحصیل را میدهند و در مقابل حکومتشان را به رسمیت شناخته و تحریمها را بردارند.
طالبان در مواردی در استفاده از این حربه موفق بودهاند.
از دلایل دیگر مخالفت طالبان با آموزش عصری دختران این است که آنها میدانند آموزش به شیوه مدرن رهاییبخش و آگاهیدهنده است و باورها و رفتارهای مردسالارانه را به چالش میکشد. آنان دوست دارند که زنان به طرزی که میخواهند زندگی کرده و اطاعت و احترام از مرد را در همه مراحل زندگیشان سرلوحه کار قرار دهند. طالبان عملاً نشان دادهاند که با رفتن دختران نوجوان و جوان به مدارس دینی که در این روزها در افغانستان در هر کوچه مشغول فعالیت میکنند، مخالفت و خصومتی ندارند.
هزاران دختر در مناطق مختلف کشور در مدارس دینی سرگرم آموزشند و از آنجایی که اکنون درهای مدارس بسته است، این مدارس رونق بیشتری یافتهاند. طالبان از فعالیت زنانی که عقاید و باورهای طالبانی را تبلیغ و تکرار کنند هراسی ندارند. ترسشان فقط از ناحیه زنانی است که مثل طالبان فکر نکنند.
بنابراین بطور خلاصه می توان گفت که ریشه های اندیشه های طالبان به ایدئولوژی سلفی، هویت و عوامل فردی برمیگردد. این عوامل در کنار هم، باعث شده اند که طالبان به دنبال پیشبرد اهداف خود برای برپایی یک دولت اسلامی در افغانستان، بدون توجه به نظرات جامعه بینالمللی باشند.
مهدی حسینی-
خبرگزاری جمهور
تجربه نشان داده است که نتیجه اظهار نظرهای فریب کارانه در
رابطه با حقوق اساسی، چیزی به جز مقدمه چینی در جهت سرکوب، اختناق و پایمال کردن حقوق گروه های مختلف نبوده است.