تحول سیاسی در امریکا بعداز انتخاب ترامپ، انکشاف در وضعیت خاورمیانه و اوکراین، هیچ چیزی بدون بستر قبلی بوده نمی تواند؛ همانطوریکه سقوط به ظاهر غیرمنتظره افغانستان به دامن تروریسم طالبانی، یک بستر قبلی داشت. شرایط طوری پیش می رود که تاثیر یک بازی در یک میدان، به گونه شگفت انگیزی بر وضعیت در میدان دیگر، بی درنگ حس می شود. حداقل بحث "تقسیم حوزه های منافع میان قدرت های بزرگ"، نشان می دهد که کانون های منازعه نه برای برد و باخت، بل برای امتیازگیری، میان آنها حفظ می شوند. در حقیقت، اصل قاعده بازی میان این قدرت ها، برد-برد است. تفاهم میان چین و روسیه در نحوه تصمیم گیری امریکا در ادامه بازی، نمی تواند یک کار معمول و غیرقابل پیشبینی باشد.
پس به طور واضح گفته می توانیم که پیچیدگی وضعیت در کانون های منازعه، ناشی از خلق بحران و مدیریت آن از طرف قدرت های بزرگ است. استفاده از ابزار تندروی در بازی و ایجاد فضای مشکوک و غبارآلود برای امتیازگیری، حفظ این نیروها را ضروری می سازد. مثلا در بحث افغانستان، ماندن یا رفتن طالبان، به نحوۀ تفاهم میان قدرت ها وابستگی دارد. زیرا بازی با کارت طالبان برای همه جوانب فعلا یک برنامه سیاسی و امنیتی مفید است.
همچنین ابزار تندروی در قاعده بازی میان قدرت ها نمی تواند جز تلاشی در جهت مهندسی ژئوپولیتیک پر از مفاد برای قدرت های ذینفع باشد. شکی نیست که همانند الجولانی در سوریه ی بعد از اسد، نسخه طالبان برای مهندسی جدید ژئوپولتیک منطقه در قدرت حفظ گردد. خاورمیانه و جغرافیای افغانستان، دو دلیل عمده برای تداوم این رقابت ها به علت اهمیت شان، حساب می شوند. در واقع، این بازی میان قدرت ها است که چهره ها شهره و یا محو ذهنیت ها می گردند. حتی با مسخ چهره های قبلی، سیمای مدرن از یک افراطی بدون بازگشت به گذشته، ترسیم می شود. به نظرم، دیگر موضوع قبیله و استقرار هژمونی آن مطرح بحث نیست. در سایه یک دکترین بزرگ بی ثبات سازی و غارت ثروت های ملی کشور های دستخوش بحران است که انقلاب های ساختگی با ماهیت به ظاهر مردمی، تنظیم می گردند.
آنچه که در افغانستان پسا امریکا رخ داد و با تحول مهندسی شده سوریه ی بعد از اسد، نتیجه معاملات پنهانی میان روسیه، چین، امریکا و اتحادیه اروپا است که اهداف سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی را در پی دارد. هیچگونه تحولی در این جهت، بدون تفاهم قبلی صورت گرفته نمی تواند. عقب نشینی امریکا از موضوع افغانستان، بن بست حاکم در اکراین، عقب نشینی روسیه و ایران در سوریه، در واقع، ادامه همان بازی در محور "تقسیم حوزه های منافع میان قدرت های بزرگ" است که به آن رنگ و بوی یک تحول خودکار سیاسی می دهند.
پس می توان گفت که نسخه های بزرگی ممکن در حال تطبیق شدن باشد که علتی جز تفاهم میان قدرت های نمی تواند داشته باشد. در عصر حاضر که نافرمانی مدنی و سیاسی، دیگر ماهیت سخت افزاری دارد، انقلاب اطلاعات، مسیر هدایت ملت ها را دگرگون کرده و به شدت آن را گمراه ساخته است، مادی گرایی و بی خودی عاطفی، دوعامل مهم در جهت خودسری ملت ها و مردمان آن حساب می شوند، انقلاب و واکنش جمعی، اصلا نقشی در این تحولات ندارند.
مردمان جهان، به خصوص کشور های دستخوش بحران، با خودکامگی، بازی های خونین، فقر و وابستگی فکری و مادی به جهان سرمایه داری، خو گرفته اند. امیدی برای رهایی خلق های رنجدیده وجود ندارد. سوریه، افغانستان، اوکراین، خاورمیانه و .... همه و همه نتیجه یک برداشت سطحی از واکنش از مردمی در برابر زیاده طلبی های قدرت های استعمار گر است که ماهیت اصلی آن، حفظ منافع این قدرت ها در حول بازی های خون بار، تحلیل می شود.
عبدالناصر نورزاد- خبرگزاری جمهور