بحران افغانستان، روز به روز عمیقتر و پرریشه تر می شود. بازیگران قدرتمند منطقه ای و فرامنطقه ای، با اهداف متضاد و منافع متقاطع، در میدان افغانستان، بازی خونینی را راه اندازی کرده اند. گروههای نیابتی، ابزارهای سخت و خونبار و تلاش برای کسب منافع امنیتی، سیاسی و اقتصادی، از وجوه مزید این بحران در این کشور، حساب می شوند. به نظر میرسد راه حل فوری، فیصله کن و مسالمت آمیز، برای ختم غائلهی خونبار این کشور، وجود ندارد.
الزام به فوریت حل منازعه قدرت در افغانستان، به اثر فقدان یک معادله مناسب برای حل و فصل قضایا، نا ممکن شده و از اولویت بیرون می شود.
حالا، طالبان که یگانه نیروی جنگی و ابزار اطلاعاتی در مسند قدرت در افغانستان هستند و در گیر و دار رقابت منطقه و فرامنطقه گرفتار آمده اند، خود با بحران فیصله کن و فرسایشی، مواجه اند. برای حل این معادله چند مجهوله، نیاز است تا ابتدا این موضوع را به تحلیل بگیریم که درباره ماهیت این گروه چگونه فکر می کنیم؟ آیا طالبان یک عنصر مستقل و خودجوش هستند که عملکردشان ناشی از یک تفکر بومی است و یااینکه یک ابزار وابسته به سازمانهای استخباراتی و قدرتهای نامرئی هستند که برای برنامۀ درازمدت در چارچوب یک محدودۀ زمانی، پیش میروند.
طبیعتا که نفس چنین جنبش ها و حرکت های که خصلت جنگی و اندک بنمایۀ ایدئولوژیک دارند، تاریخ انقضا را سرنوشت مختوم آن، نشان میدهد.
در مورد دوسئوالی که قبلا مطرح کردیم، بهتر است اندکی توضیح دهیم. احتمال فرضیه اول که گروه طالبان یک گروه مستقل، خودجوش و بومی باشد و به اساس نیازهای کشور بوجود آمده باشد، بسیار اندک و غیرقابل قبول است. اسناد، مدارک و شواهد میدانی و کارنامه های این گروه، احتمال این موضوع را به شکل بنیادی رد می کند.
پس فرضیه دوم قوی تر می شود که این گروه یک برنامه تخریب کن، جاده صاف کن و یک ابزار جنگی در خدمت منافع راهبردی قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه است که تنها در جهت و مسیر منافع آنها، حرکت می کند. گذشته از اینکه، کدام دست در پردازش سیمای ایدئولوژیک طالبان با شکل و شمایل کنونی، نقش داشت، قدرت های بزرگی مانند ایالات متحده امریکا، روسیه، چین، ایران، انگلیس، ترکیه، هند، کشور های عربی و اتحادیه اروپا از موجودیت این گروه در مقاطع مختلف تاریخی، سود برده اند.
این گروه، یک عنصر مؤثر در جهت سبوتاژ اهداف حریفها، رقبا و مؤتلفین که در برهههای تاریخی پس از جنگ سرد، فروپاشی شوروی و مبدل شدن امریکا به یک قدرت هژمونیک، بوده و نقش مهم و کارسازی را در این بازی خونین ایفا کرده اند.
جنگ بیست ساله امریکا در برابر طالبان که در نتیجه یک سناریوی استخباراتی، طراحی شده بود، اهداف راهبردی امریکا در منطقه را به صورت قابل تعمق از لحاظ ماهیت و بر آیند این بازی، بر آورده ساخته است. حالا اگر استدلال شود که امریکا در بیست سال از طالبان، چه خواست که به دست آورد؟ باید اذعان گردد که ترکیب نیروهای طالبان و متحدان ایدئولوژیک شان که به مثابه گروههای متحد در قالب گروهکهای تروریستی می گنجند، امریکا را در تعقیب و تحقق راهبرد بی ثبات سازی اش در منطقه و درگیرساختن رقبای آسیایی آن، کمک فراوانی کرده است.
حالا با ایجاد و انکشاف سناریوهای جدید در قبال افغانستان پسا امریکا و تحت تسلط طالبان، وضعیت به مراتب پیچیده، مغلق و دارای لایه های ضخیم امنیتی، غیرقابل حل متبلور می شود که بیشتر مشابه به یک معادلۀ چند مجهولۀ است که صورت و مخرج آن نامعلوم و غیرقابل تحلیل و تجزیه برای رسیدن به یک نتیجه نهایی است. مثلا اگر طالبان ساخته و پرداخته فرامنطقه اند پس چرا خرچ و مصرف شان به دوش امریکا و متحدانش است؟ و یا اگر ساختۀ دست فرامنطقه بخصوص امریکا هستند، چرا منطقه بخصوص چینایی ها، روس ها و ایرانیها، با این گروه میانه گرم دارند؟ این سئوال ممکن پاسخ ساده نداشته باشد.
برعلاوه، پاسخ دادن به این سئوال، بر میگردد به دانش هنر قدرت و تلاش برای افزایش هژمونی قدرت های بزرگ که چنین معادلات پر از مجهول را، جا می گذارند. حالا اگر چنین است که منطقه و فرامنطقه با طالبان بازی انجام می دهند؛ این گروه باید انتخاب نهایی اش را انجام دهد. چون زمان انتخاب برای این گروه محدود و به شدت مقید به زمان است که با خصلت پویایی، تغییر در ماهیت نظام بین الملل، مسیر حرکت بحران های ناشی از رقابت میان قدرت های بزرگ و توزیع قدرت در نظام بین الملل که ناشی از تغییر در توانمندی های آن می شود، بستگی مطلق دارد.
همانطوریکه گفتیم گزینه های مورد انتخاب برای طالبان، بسیار دشوار، با تبعات ناخوشایند و دارای عواقب سنگین خواهد بود. مثلا در انتخاب منطقه در برابر فرامنطقه، هزینه های برای استمرار این گروه در قدرت سیاسی، می طلبد. در حالیکه اگر این گروه، فرامنطقه را در برابر منطقه، انتخاب کند، باید آمادۀ تحرکات به شدت محدود کنندۀ منطقه باشند. چون به هیچ صورت امکان ندارد، این گروه با تغییر وضعیت فعلی جهان، این بازی دو طرفه را کما سابق انجام دهد. این به مثابه تکمیل ماموریت نا امن سازی تمام منطقه است که با منافع امنیتی، اقتصادی و سیاسی آن، در یک تضاد ماهیتی قرار می گیرد.
در ضمن، دشواری های این انتخاب این گروه را برعلاوه ایجاد چالش ها، در موقعیت دشواری و غیر قابل تحملی قرار میدهد. به عبارتی؛ دشواری ها به مراتب بیشتر از سهولت های این بازی است که گروه های بی میل به سرنوشت خودشان را که ساخته و پرداخته یک تفکر استخباراتی اند، در معرض نابودی، سرنگونی و یا هرج و مرج ساختاری قرار میدهند. زیرا کوچک ترین اشتباه، ذهنیت تقابل و تضاد را به وجود می آورد که با مدنظرداشت وضعیت ملتهب کنونی، موقف این گروه را به شدت شکنند می سازد. به همین سان، فروپاشی، خلای قدرت و ایجاد آشوب ناشی از این بازی استخباراتی، از تبعات غیر قابل پیشگیری این بازی خواهند بود.
اما یک چیز واضح است که مدیران این پروژه مخرب استخباراتی، اجازه نمی دهند تا وضعیت از کنترل بیرون شود و غیرقابل مدیریت گردد. زیرا ماهیت این رژیم ها که در نتیجۀ برآوردهای استخباراتی قدرتهای بزرگ برای اهداف امنیتی و اقتصادی، بوجود آمده باشند، این است که با اندک تکانه، فرو می ریزند. زود متلاشی می شوند و بستر را برای انارشیزم بعدی، هموار می سازند. این انارشیزم، به هیچوجه به سود قدرتهای هدایت کنندهی این بازی نیست و باید بازی تاجایی ادامه داشته باشد که قابل کنترل باشد. حالا طالبان، باید از این چند دستگی و هدایت توسط قدرت های بزرگ، به مسیر مطلوب سیاست های استعماری این قدرت های هدایت شوند. این جاست که از بحث انتخاب های دشوار، صحبت می کنیم که به هیچ وجه چنین گروه های نیابتی، توان بیرون آمدن از چنین بحران های کمرشکن را ندارند. بحث های داخلی ناشی از اختلافات ذات البینی، منازعه روی تقسیم قدرت و ثروت و تضاد های ایدیولوژیک، معمولا این گروه ها را از لحاظ توان و قدرت به تحلیل فلج کننده ی سوق می دهد.
حالا برای توضیح در خصوص این معادله، باید چند مجهول پیدا شود تا با قرار دادن آنها در موقعیت های مناسب، اصل قاعده بازی، مشخص گردد. در غیر آن، با اطمینان می توان گفت که هیچ قدرت تحلیلی ای، توانایی حل این معادله مغلق و پیچیده را نخواهد داشت. و الله اعلم
عبدالناصر نورزاد-
خبرگزاری جمهور