دنیای مادّی غرب به دلیل وابستگی به باورهای لیبرال دموکراسی و آموزههای آن، تلاش کرده بسوی همگرایی و حل بحرانهای ناشی از اختلافات مذهبی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به پیش برود. این امر موجب شده که به پیشرفت و توسعه در ابعاد مختلف دست پیدا کند بگونه ای که فوکویاما از آن به نقطهی پایان تاریخ یا جامعه کمال مطلوب یاد میکند. آنان برای عزّت، آزادی و توسعه بیشتر با تأکید بر اصول خودشان مرزهای جغرافیایی را برای یک افق روشن در آینده برداشته اند و تلاش میکنند با همسویی بیشتر آیندهی بهتری را برای اروپای خود رقم بزنند.
اما جهان اسلام با داشتن راهبردهای وحیانی مانند امت و راهکارهایی که امت ساز اند، نتوانسته اند اختلافات و چالشهای حاکم بر روابط میان خود را مدیریت کنند؛ آنگونه که غرب با استفاده از راهبرد ملّت توانست خود را از بحران پدید آمده رهایی بخشد. دلیل این امر میتواند عوامل زیر باشد که همگی آنها بر میگردد به این که جهان اسلام از آموزهها و راهبردهای اسلامی فاصله گرفته و همین امر سبب عقبماندگی آنها شده است.
۱- عدم آشنایی و عدم اعتنا به اصول و مفاهیم راهبردی انسان ساز قرآن از جمله راهبرد امّت. در واقع، زعمای کشورهای اسلامی مطابق معیارهای اسلامی تصمیم سازی نکرده و با ایجاد مرزهایی مثل افغانی، ایرانی، عرب و … امت واحدهی اسلامی را پارچه کرده است، درحالی که قرآن به وحدت امر کرده است.
۲- تفرقه و نفاق: جهان اسلام بدلیل مداخلات و تهاجم فرهنگی بلاد غرب دچار نفاق و تشتت بنیان برافگن شده اند و سوگمندانه این اختلافات تا جایی پیشروی نموده و روابط را خصمانه کرده است که کشورهای اسلامی در همسایگی یکدیگر بدون هیچگونه روابط تجاری، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به سر می برند. همه در مقابل با کشورهای غربی و کافرکیش روابط حسنه و دوستانهای را برقرار نموده و بعضی شان تحت الحمایهی کشورهای اروپایی بوده و به کشورهای غربی به عنوان کشور مادر نگاه میکنند.
۳ - خودباختگی در برابر مفاهیم فریبندهی غربی: ارزشهای غربی به قدری روی حاکمان و نخبگان تاثیر گذاشته که تأکید روی مفاهیم قرآنی نوعی ارتجاع محسوب میشود.
۴ - پذیرش ولایت شیطان و سلطه استعمار: در طول تاریخ کشورهای اسلامی، حاکمان آنها وابسته به قدرتهای سلطهگر بوده بگونهای که رتق و فتق امور کشور با اجازه سران استکبار انجام می شده است تا جایی که عزل و نصب حاکمان هم در اختیار آنان بوده است. نمونهی بارز این مورد را میتوان در کشور خود یعنی افغانستان مشاهده کرد.
اگر کمی به عقب برگردیم و تاریخ را تورق کنیم به خوبی درمی یابیم که بریتانیای سابق با چه سیاستی بر امور کشورمان سلطه میراند و افراد قابل اعتماد را بر مسندهایی قرار میداد که فقط و فقط برای جلب رضایت حاکمان بریتانیا کار میکرد.
اصولاً یکی از راهبردهای قدرتهای استعماری این است که از طریق وابسته کردن جهان اسلام، منابع و امکانات آنها از نفت تا ثروتهای دیگر، از راههای خشکی گرفته تا دریایی را در اختیار داشته باشند تا برای همیشه به عنوان خلیفه کره زمین باقی بمانند.
برای روشن شدن موضوع وضعیت افغانستان را خیلی ابتدایی به بررسی میگیریم.
افغانستان کشوری دارای راههای صعبالعبور و کوههای سر به فلک کشیده است، این امر از یکسو ارتباط موجود میان گروههای مختلف و نیز فرهنگهای مختلف را دچار مشکل کرده و از سوی دیگر، حاکمیت ملی مرکزی با چالش جدّی مواجه نموده است به طوری که در طول تاریخ، حاکمیت ملی در افغانستان تحقق پیدا نکرده است.
اما همین کشور بدلیل موقعیت ژئوپولتیکی از یکسو و ناکارآمدی حاکمان مستبد و دست نشانده از سوی دیگر، محل تلاقی منافع قدرتهای بزرگ در طول تاریخ نیز بوده است. در قرن ۱۸ مورد تجاوز و اشغال نظامی انگلستان، در قرن ۱۹ مورد اشغال نظامی روسیه تزاری و در قرن ۲۱ آمریکاییها بر ریز و بزرگ موضوعات تسلط دارند.
ما در آخرین انتخابات ریاست جمهوری شاهد بودیم کشور تا لبهی پرتگاه سقوط رفته بود و هردو کاندیدا خود را برنده میدانستند و هر آن ممکن بود تاریخ مجددا تکرار شود، در همین گیرودار آمریکا توسط جان کری مستقیما مداخله کرد و هردو جانب نیز جبرا بر گفتههای او صحه گذاشتند، این نشان دهندهی آخرین درجهی وابستگی ما به آمریکا و تسلط آنان بر ما است.
در جریان جنگهای داخلی در افغانستان، علاوه برخسارت مادی و جانی که بر مردم وارد آمد، مراکز تحصیلی و علمی و دانشگاهها نابود شدند و شهروندان کشور به ویژه زنان که نقش محوری در تربیت آیندهسازان کشور دارند، فرصت تحصیل و تعلیم را از دست دادند و اکنون کشور از قافلهی علم و فرهنگ فرسنگها فاصله دارد.
اکنون که بیش از ۱۵ سال از حاکمیت دموکراسی در کشور میگذرد، هنوز هم حاکمیت ملی نشده است و اندیشهها مبتنی بر قبیله گرایی است اما ادعاهای سکولاریستی؛ در حالی که هیچ کدام از این موارد با اصول راهبردی اسلام همخوانی ندارد و دقیقآ مشکل از از همین جا ناشی میشود.
به قضاوت تاریخ، در این سرزمین هیچ یک از شاخصهای هویت ملی که همه مردم خود را متعلق به آن بدانند از سوی حکام مدّ نظر قرار نگرفته است بلکه همواره با هویت دوگانهی برتر و فروتر مواجه بوده است. از سوی دیگر، در طول تاریخ مردم این کشور با نوعی بحران هویت ملی مواجه بوده است. ازاین رو، به نظر میرسد تنها راهبردی که می تواند جامعه افغانستان از این بحران بنیان برافگن نجات دهد توجه به هویت اسلامی است. به اعتراف بسیاری از اندیشمندان جامعه شناس، همبستگی دینی و توجه به اصول و معیارهای دینی همواره فراتر از هر عنصر دیگری به ایجاد همبستگی اجتماعی و دوری از هرج و مرج منجر می گردد.
در نتیجه میتوان بیان داشت که وضعیت امت اسلامی در وضع کنونی آنگونه که ارزیابی شد، نشان میدهد که جهان اسلام نتوانسته با هیچ یک از الگوهای اسلامی و غربی خود را وفق دهد. یعنی، جهان اسلام از اصول راهبردی اسلام فاصله گرفته و در عوض نتوانسته است با بهره گیری از الگویی ملت خود را سروسامان دهد. این امر سبب شده که در یک واگرایی مطلق و دور ازهم زندگی کند. بگونهای که گفتگو در بین این کشورها به صورت یک کالای نایاب بوده و ساکنان این کشورها از هم می ترسند. هرروز مرزهای کشورهای اسلامی بر روی همدیگر ضخیم تر میشود و میزان اعتماد و احترام کمتر. بنابراین، در این کشورها نه الگوی غربی محقق شده و نه به الگوی اسلامی عمل شده است. به تعبیری، هم از سنت فاصله گرفته و هم به تجدد نرسیده است.
رضا آذر-
خبرگزاری جمهور