جناب آقای بارش! با تشکر از شما که در این گفتگو شرکت کردید؛ افغانستان بعد از یازدهم سپتامبر شاهد تحولات بزرگی بوده است؛ شما تغییرات در عرصه ی فرهنگی یک دهه ی اخیر در کشور را چگونه بررسی می کنید ؟
همیشه کشورهایی که در یک کشور دیگر می روند، نخستین کارشان مبارزه با فرهنگ همان کشور بوده است. تا گذشته خود را بخاطر نیاورند و فردایی را پی ریزی نکنند. بهترین نمونه هایش را در استعمار انگلیس می بینیم که چگونه زبان سانسکریت را پس زد و زبانی را به نام زبان اردو ایجاد کرد. نمونه ی دیگرش را در انقلاب سوسیالیستی و شوروی وقت می بینیم که الفبای زبان آسیانه میانه را تغییر می دهد تا تاجیک، شاهنامه و مثنوی و ... خوانده نتواند. در انقلاب فرهنگی حزب کمونیست چین تمام داشته های گذشته را بر باد دادند. در افغانستان هم برای اینکه حاکمانِ آورده شده بازخواست نشوند، فرهنگ شان را گرفتند. مشکل این است؛ همانطور که سیاستمداران ما در پارلمان، در دولت و در هر جای دیگر در عرصه ی سیاست، بازاری عمل کردند به همان شکل در عرصه ی فرهنگ، با زبانِ بازاری عمل می کنند.
یعنی شما یکی از ابعاد حضور خارجی ها بعد از یازده سپتامبر را تهاجم فرهنگی در افغانستان می دانید ؟
بلی چرا نمی دانم؟ وقتیکه من در رسانه ها می شنوم، می خوانم و می بینم که می گویند cv تان را بیاورید و یا اینکه شخصی که تازه از فاکولته فارغ می شود، ولی کارعملی نکرده است؛ از او آرزوی دانش عملی دارند در حالیکه این توقع احمقانه است. اینها نسل جوان ما را به گونه ای از رسیدن به اهداف و کارشان باز داشته اند. این فرهنگ، فرهنگ نان است. فرهنگ استعمار، فرهنگ وحشت است. هر رسانه ای را که شما می بینید، می خوانید و یا می شنوید نخستین خبرش، خبر مرگ است. اینها از یک طرف آمدند که خشونت را محو کنند و از طرفی دیگر خشونت ایجاد می کنند. مثلاً یک صحنه ای از مستر بین که وقتی می بیند ناوقت شده، لباس خود را در موتر خود می پوشد و دندان خود را در همان جا مسواک می زند؛ این فرهنگ را من نیاورده ام، مثنوی نیاورده است، شاهنامه نیاورده است. این را این فرهنگی غربی آورده است و گم شدن فرهنگ به مفهوم اصلی آن است. ما به کتابی که مرجع است مراجعه نمی کنیم، به انترنت مراجعه می کنیم. از دیدگاه ما آموزگاران انترنت، مرجع شده نمی تواند. مثلاً چهار دفتر شعری یک جوان با آنکه از مفاهیم شعری دور است، چاپ می شود؛ چون پول داشته و به مطبعه چاپ شده است. یکی از جوان های هفده ساله میگفت: رمانم چاپ شده است. این افتخار را نباید کند؛ چون در هفده سالگی سنش ایجاب نمی کند که رمان بنویسد. خلاصه حضور بیشتر از چهل کشور واقعاً تهاجم فرهنگی است.
با توجه به صحبت های شما، خارجی ها در ابعاد فرهنگی چه کار هایی را انجام نداده اند که بایست انجام می دادند؟
اینها باید زمینه های رشد فرهنگ به معنای واقعی آن را مهیا می کردند؛ اما ایجاد نکردند. دروغگوترین وزیر، وزیر معارف است. چون در شهر کابل مکتب هایی است که دانش آموزان بر روی خاک می نشینند و این آدم بهشت برین و افلاطونی را برای ما جلوه می دهد. این آدم می گوید در مناطق نا امن مکاتب فعال شده اند، هیچ امکان ندارد؛ چون در منطقه ی امن که مکتب وجود نداشته باشد، چطور در منطقه ی نا امن مکتب داریم؟ ما با نام دو فرهنگ؛ یعنی فرهنگ ستیز و فرهنگ گریز، عجین شده ایم؛ یکی غربی هایی که فرهنگ شرق و فرهنگ ما را به رسمیت نمی شناسند و فقط تمدن ماشینی شان را بالای ما تحمیل می کنند. دوم نیروی شناخته یا ناشناخته ای که از دین و مکتب و تعلیم، برداشت غلط دارند. امروز، وزارت تحصیلات عالی به یک سارنوالی تبدیل شده است، کسی به فکر بهبودی، بهخوانی و به منشی فرهنگی نیست.
عامل های این مشکل ها را در چی می بینید؟
در تمام چیز! چون اینجا بازپرسی و بازخواست وجود ندارد. وزرای ما تا زمانیکه وزیرند، هستند. به مجردی که از کارشان خلاص شد به خارج می روند. چون در این جا احساس انساندوستی، کشور دوستی و علاقمندی به مردم وجود ندارد. حدود یک ماه پیش، ریاست محیط زیست فیصله کرد تا هوای کابل خوبتر شود. به اساس این فیصله نانوایی ها و حمام ها اجازه ندارند چوب استفاده کنند؛ بلکه باید از گاز استفاده کنند. این آقا نمی دانند که فعلاً گاز هر کیلو شصت افغانی است، اگر نانوایی ها و حمام ها هم از گاز استفاده کنند، در زمستان یک کیلو گاز تا به ۱۵۰ افغانی می رسد. و این موضوع همانند قصه ای است که برای شاه شکایت کردند که مردم نان ندارند، دختران شاه گفتند که اگر نان نیست کلچه بخورند.
مشکل اصلی در عدم شناخت از جامعه ی ما است. اکثر مشاورین و کارشناسان ما، جیب شناس اند تا کارشناس. یک تعداد اشخاص با پاسپورت غربی آمده، ده الی بیست سال در خارج گذرانده و امروز اینجا آمده و کار کارشناسی و مشاوریت را پیش می برند.
مثلاً در شمار نامزدهای معترض، کسانی وجود دارند که ۳۲ سال در ایالات متحده آمریکا بوده و هنوز هم خانواده شان در همان جا است. چون توسط غربی ها حمایت می شوند؛ در حالیکه او از ولایتی آمده که چهار نفر او را نمی شناسند رأی گرفته است.
اما غربی ها و دولت افغانستان بزرگترین دستاورد ده ساله ی شان در عرصه فرهنگ را رشد و ایجاد رسانه ها می دانند؟
بلی یک دستاورد هست. من دو سال پیش درباره ی لایحه های فساد اداری و چهره های آن مصاحبه کردم، فردایش مرا از دانشگاه بردند و آنچه که مربوط به مفسدان اداری می شد به خودم مربوط ساختند! به خاطر اینکه گفتند تو رئیس دانشگاه بودی چنین کارهایی کردی. هفت ماه من در زندان بودم، در زیرزمینی بودم و در حال بی سرنوشتی زندگی می کردم و بعد فهمیدند که ادعای شان باطل بوده است؛ من امروز این مسئله را برای که بگویم؟ خودتان تصور کنید. به که بگویم؟ به قول آقای شهیر، وقتی که افراد مسلح به امر رییس جمهور وارد پارلمان می شوند؛ به کی بگوییم؟
غربی ها چنان فرهنگی را آوردند که همه کس آزادی بیان دارند؛ ولی مرجعی برای شنیدن و پاسخ دادن وجود ندارد. آزادی مطبوعات روزی با ارزش است که مثل نیویورک تایمز و غیره نوشته می کند، فردایش پاسخگویی دارد.
تمام رسانه های ما با آزادی کامل از رییس جمهور تا سطوح پایین انتقاد می کنند؛ ولی پاسخگویی و یا مرجعی برای این انتقادها ندارند. آزادی بیان داریم ولی بی پاسخ.
با آنکه در افغانستان شعار دموکراسی سر می دهند؛ دلیل محدودیت آزادی بیان را در چی می بینید؟
دلیل این است که اینجا فقط اکت و یا عمل کردن و تطبیق کورکورانه دموکراسی است. همان طوری که منتقدان اجتماعی در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق می گفتند، سوسیالیسم برای افغانستان ساخته نشده است و می گفتند در افغانستان ستم طبقاتی نیست؛ بلکه ستم ملی است. همین سیاست اقتصادی و اجتماعی و... به شمول قانون اساسی ما چنان کاپی شده که امروز به یک معضل بزرگ تبدیل شده است. من عامل بیشتر بدبختی های افغانستان را در قانون اساسی افغانستان می دانم. چرا یک قانون اساسی، مرکز تفسیر داشته باشد؟ در حالیکه یک آدم ساده ای که کتابی را خوانده نمی تواند، قانون را باید بفهمد؛ به این خاطر من این را یک دستاورد مثبت نمی دانم.
نیروهای خارجی در قسمت مسائل فرهنگی در کدام عرصه ها فعالیت کردند که باید نمی کردند؟
خارجی ها باید مارا، تاریخ گذشته ما را و دوست و دشمن ما را می شناختند. مردمان بافرهنگ و بی فرهنگ این سرزمین را می شناختند. آنها خواست ها و اهداف مشخصی را برای خود تعیین کرده بودند و به این جا آمدند؛ اینکه به اهداف شان رسیدند و یا نرسیدند باید خودشان پاسخ بدهند. اما باداشتن مشاورین بسیار بد، جامعه را به سویی بردند که امروز خودشان هم راه گم شده اند؟
اگر خارجی ها از افغانستان بیرون شوند؛ وضعیت فرهنگی افغانستان رو به وخامت خواهد گرایید؟
ما انتظار داشتیم کسانی که یکی دو قرن و سه قرن تجربه ی دموکراسی را به مفهوم واقعی آن دارند با ما همکاری کنند و ما به جایی بهتری برسیم. اما اینها آمدند به جای دموکراسی، سیاست عشیره ای و قبیله ای را حمایت کردند. دموکراسی، مرگ سیاست های عشیره ای و قبیله ای است. اما با تأسف، ما را چنان گرسنه کردند که ما پی نان شویم و ما همه چیز را از یاد بردیم. دموکراسی هیچگاهی با دین بیگانه نیست، هیچ کشور غربی را بی دین نمی بینیم. در رأس نیروهای خارجی، کشورهایی بودند که آنها هوای کشورهای خاورمیانه را در سر داشتند و امروز هم دارند. از این میلیاردها دالر چقدر آن برای فرهنگ داده اشده است؟ ضعیف ترین وزارت، وزارت فرهنگ است. تمام کشورهای جهان، صاحب وزارت برنامه و یا پلان است؛ اما ما وزارت برنامه و یا پلان نداریم. یک چیزی داریم بنام وزارت اقتصاد که کارهایش با وزارت تجارت تداخل کرده است.
در قسمت تضعیف افغانستان در عرصه ی فرهنگ کی ها دست دارند؟ طالبان و القاعده، خارجی ها و یا حکومت افغانستان؟
همه ی اینها در تضعیف فرهنگی افغانستان سهم دارند. ما به عنوان آموزگاران، نتوانستیم که نسل خودمان را درست بفهمانیم. خارجی ها آمدند نسل جوان و نسل نو ما را به غم نان مصروف کردند. آنها باید cv شان را ببرند و یا برنامه هایی بسازند که چند صد دالر را بدست بیاورند و بعد برنامه های دیگر را به جای مطالعه تعقیب کنند.
اینها به شمول وزارت های کلیدی، سیاستی را نهادینه کرده اند که مردم افغانستان به فکر نان باشند. من هم مجبور هستم که به فکر نان باشم و نه به فکر وطن. خارجی ها در یک دهه ی پسین یک سیاست بد را آوردند و تعدادی از افراد، تأمین گر آن شدند و ما هم از مجبوری دنباله رو آن شدیم. همه ی ما یکسان گنهکار هستیم. اگر یک استاد در صنف، شاگردانش را به تأمل و تفکر وادارد، به زودترین فرصت از طرف مراجع بالا، مورد تنبیه قرار می گیرند.
به نظر شما حکومت افغانستان در عرصه ی فرهنگ؛ کدام برنامه های مشخص را در این زمینه در نظر بگیرد؟
ما باید تمدن غرب را با معنویت شرق، آشنا کنیم و به بشریت برسانیم. ما از دولتمردان و خارجی ها و دیگر کسانی که در این جغرافیا زندگی می کنند آرزو داریم که تمدن را رد نکنند؛ اما معنویت و پیشینه ی خود را فراموش نکنیم . آنها همه چیز را می فهمند؛ ولی انجام نمی دهند. بنابراین برای من ضروری نیست که از آنها توقع داشته باشم و یا برای شان برنامه پیشکش کنم