به تازگی ویدیویی از داوود سلطانزوی؛ شهردار کابل منتشر شده که با جمعی از همراهان و ملازمانش، از یک نانوایی بازدید می کند.
بازدید شهردار از نانوایی، بدون شک اقدام شایسته ای است که شهردار را در جریان بخشی از وضعیت جاری در شهری که آن را اداره می کند، قرار می دهد.
اما آنچه در تصاویر ویدئویی منتشرشده از این رویداد، جلب توجه می کند و واکنش برانگیز شده است، همراهی آقای سلطانزوی توسط فردی است که چتر در دست دارد و با قرار دادن آن به صورت سایبان، سعی می کند اجازه ندهد تا آفتاب بهاری کابل، پوست آقای شهردار را کدر کند.
چتر برگرفتن ملازمان بر مقامات عالیرتبه دولتی به ویژه در شرایط بارش باران، غیر معمول نیست؛ اما آنچه مورد آقای سلطانزوی را جنجال برانگیز کرده، این است که او در یک روز آفتابی، فردی را مأمور قرار دادن سایبان بر سرش می کند. از سوی دیگر، آقای سلطانزوی، یک شهردار است آنهم در شهر فلک زده ای مثل کابل که گاه به اندازه ای آشفته و نابسامان است که تصور می شود هرگزی شهرداری نداشته و ندارد.
از روزی که آقای سلطانزوی به عنوان شهردار کابل، منصوب شد، تصور می شد که او یکی از سخت ترین مشاغل جهان را بر عهده گرفته است؛ زیرا اداره پایتختی که هنوز با معیارهای ابتدایی در تعریف «شهر» به معنای مدرن، فاصله فراوانی دارد، پیش از آنکه سمتی قدرتآور و ممتاز باشد، مسؤولیتی سنگین و دشوار است.
آقای سلطانزوی باید به انتظارهای زیادی پاسخ بگوید. این انتظارها در شرایط شیوع کرونا و بحران های ناشی از آن، چندین برابر بیشتر هم شده است؛ اما رفتار اخیر او به وضوح نشان می دهد که داوود سلطانزوی، نماینده الیگارشی منحط و مبتذل و فاسدی است که سال هاست بر سرنوشت پایتخت نشینان حکم می راند و فساد و ابتذال و انحطاط و اقتدارگرایی و سوء استفاده عریان و شنیع از قدرت و منابع دولتی، از شاخصه های جدایی ناپذیر این طبقه محسوب می شود.
الیگارش های مسلط بر کابل، در روز آفتابی، افراد را مأمور برگرفتن سایبان می سازند تا خود در کوچه های خاکی آلوده ترین پایتخت جهان، با غرور و تبختر قدم بزنند و دست به کمر، از یک نانوایی شهری سرکشی کنند که شماری از مردماش حتی توان خرید نان هم ندارند و برای گذران یک شب زندگی نکبت بار شان، باید ساعت ها در صف نان و گندم اهدایی دولت بایستند و بار سنگین حقارت ناشی از این سیاست نخنما و عوامفریبانه را بر دوش بکشند.
ظاهرا سلطانزوی هم می داند که شهرداری کابل، پیش از آنکه کرسی خدمت باشد، موقعیتی برای برکشیدن خود به مال و مقام و مکنت است. او هم وقتی به کارنامه سراسر فساد اسلاف و پیشینیانش در شهرداری کابل نگاه می کند و می داند که هیچ دست دادگری گریبان آنان را نگرفته و نخواهد گرفت، به این نتیجه می رسد که این فرصتی طلایی و بی نظیر برای نمایش قدرت بر شهری بحران زده و بی سامان است.
سلطانزوی بهتر از همه ما می داند که کرسی شهرداری کابل، هیچگاه در خدمت تعالی و ترقی و رفاه پایتخت و ساکنان آن نبوده است؛ پس چرا تا زمانی که عهده دار این کرسی بادآورده است، به آمال و امیال جاه طلبانه اش جامه عمل نپوشاند.
در سلسله مراتب الیگارش های مسلط بر کابل و کل افغانستان، هرکس در هر مقام و موقعیتی که هست برای خودش شاه و رییس است. سلطانزوی هم یکی از آنهاست. او که کرسی شهرداری کابل را به بر بنیاد تحصیل و تخصص و تعهد و تدبیرش برای اداره پایتخت، اشغال نکرده؛ بلکه این کرسی، بخشی از امتیازی است که به دلیل کمپاین های جانانه او برای رییس جمهور، به او رسیده، پس چرا باید در قبال مردم، مسؤول باشد و خود را در برابر افکار عمومی، پاسخگو احساس کند؟
به بیان دیگر، او می پندارد که شهرداری کابل را از مردم نگرفته است. این کرسی نتیجه تلاش شخصی و مبارزه سیاسی خود اوست؛ پس هرگونه که اراده کرد، حق دارد عقده های حقارت خود نسبت به قدرت را با استفاده از این موقعیت، اشباع کند.
از این منظر، آقای سلطانزوی نماینده یک حلقه کوچک از الیگارشها اقتدارگرایی است که سرنوشت جمعی را به گروگان گرفته اند و بدون کمترین اعتنایی به خواست ها و نیازهای مشروع توده، به وقیح ترین شیوه ممکن، از قدرت سوء استفاده می کنند و آن را در خدمت فساد و ابتذال عریان و بی پروا قرار می دهند؛ بدون آنکه نسبت به توابع و بازخوردهای آن، نگران باشند.
عبدالمتین فرهمند - جمهور