دوم اسد سال ۹۵ تاریخ دموکراسی در افغانستان، شاهد یک رستاخیز عظیم و کم سابقه بود. بیش از صد هزار نفر در یکی از شورانگیزترین اعتراض های دموکراتیک در چندده سال اخیر به خیابان های کابل ریختند و برای یک تحقق یک آرمان تاریخی، راه پیمایی کردند.
هیچ چیز شبیه کودتا یا براندازی یا انقلابی برای فروپاشی دولت و به زیر کشیدن سیستم مستقر و آشفتن نظم مسلط نبود. حرکت، سازمان دهی، اهداف و شعارها همگی نشانگر یک بلوغ مدنی و فرهنگی بود؛ بلوغی که به وضوح نشان می داد که افغانستان از مراحل خونبار تاریخ سراسر خشونت خود عبور کرده و به آرامش، مبارزه مدنی و مسالمت آمیز و مواجهه معقول یا تعامل مشروع با قدرت، نزدیک شده است.
با اینهمه بر جانب دولت، هراسی عظیم از این حرکت، سایه افکنده بود. دولت از همان آغاز، راه معترضان را سد کرد تا نتوانند در برابر ارگ ریاست جمهوری، صدای خود را بی واسطه به گوش ارکان بلندپایه قدرت برسانند. به همین دلیل، چهارراه تاریخی دهمزنگ که نام ننگین آن پیش از این نیز با تاریخ مبارزات عدالت خواهانه گره خورده است، بار دیگر میعادگاه یک فاجعه شد.
حوالی نیمهروز، هزاران نفر در چهارراه دهمزنگ فراهم آمدند. در آن لحظه هیچکس انتظار نداشت که دهمزنگ، هنوز خاطرات تلخ اش در سرکوب مبارزات آزادی خواهانه و ستیز بی امان انسان افغانستانی برای عدالت را چون کینه ای دیرینه در سینه اش زنده نگه داشته است تا در مناسبتی تازه، بار دیگر بروز دهد.
آن روز فرارسیده بود و انفجاری عظیم، اجتماع بزرگ معترضان بی سلاح را هدف گرفت؛ جنازه، خون، فرار و فریاد، آه و اندوه، و انبوه کشته های بی جان و زخمی های بی قرار جای خود را به دریای آدم های معترض مسالمت جو داد.
رهبران معترضان عرصه را ترک کردند. برخی از آنها ساعتی بعد برای «تجدید میثاق» با خون و آرمان های شهدا به محل فاجعه بازگشتند، اشک ریختند و پیمانی دوباره بستند که راه رفتگان را ادامه می دهند.
پس از آن روز اما مسیر تاریخ تغییر کرد. جنبش روشنایی هرگز موفق به بسیج دوباره مردم نشد. ابعاد فاجعه، خانواده های پرشماری را به خاک سیاه نشاند. برای رهبران جاه طلب جنبش روشنایی اما اوضاع روز به روز بهتر شد. پول های هنگفتی از سراسر جهان به آدرس آنان سرازیر شد تا زخمی ها را درمان کنند، خانواده های بی سرپرست را تحت پوشش حمایت های پایدار مالی قرار دهند و آرمان های انقلابی و عدالت طلبانه جنبش را با قدرت بیشتر، ادامه دهند.
تا پای پول به میان آمد، جنگ قدرت هم آغاز شد. پس از آن دیگر جنبش روشنایی یک جریان سرکوب شده وارث ده ها شهید و صدها زخمی نبود؛ بلکه ثروتمندترین جنبش سیاسی و اجتماعی در افغانستان بود. رهبری چنین جریانی بی تردید یک امتیاز فوق العاده محسوب می شد. به همین دلیل، سران جنبش به سرعت در برابر همدیگر قرار گرفتند. اختلاف ها خیلی زود، رسانه ای شد و در مرکز همه اختلافها پول قرار داشت. به ندرت کسی از اهداف و آرمان های تاریخی یک جنبش مردمی سخن می گفت. محور اغلب بحث ها این بود که چرا زخمی ها درمان نمی شوند، چرا به خانواده های شهدا رسیدگی نمی شود، چرا کسی در قبال سرازیر شدن سیل کمک های مردمی پاسخگو نیست و حساب نمی دهد. حتی کار به جایی رسید که خانواده های قربانیان علیه سران جنبش روشنایی، شکایت قضایی ثبت کردند؛ شکایتی که در سیستم فسادزده عدالت قضایی در افغانستان، مسکوت ماند و در میان انبوه پرونده های رسیدگی نشده، گم شد.
جنبش روشنایی عملا فروپاشید. رهبران آن به جان همدیگر افتادند. دعواهای فیسبوکی و تقابل های رسانه ای، جای خود را به میتینگ های پر از حرارت و حماسه عدالت طلبان داد.
اخیرا هم یکی از رهبران این جریان، مشاور سیاسی شورای امنیت ملی شد؛ همان نهادی که از سوی او و دیگر همگنانش در جنبش روشنایی، متهم به سازماندهی حمله دوم اسد در دهمزنگ می شد.
حالا دیگر جنبش روشنایی در حد یک نشست خبری هم قادر به ابراز وجود نیست. آرمان تاریخی مبارزه با تبعیض و بی عدالتی بار دیگر پایان تلخی پیدا کرد. اکنون هزاره ها و شیعیان، رهبران سنتی و مدرن زیادی دارند که هرکدام برای کسب و ثروت قدرت بیشتر تقلا می کنند.
در این میان، معلوم نیست که چند سال دیگر باید صبر کرد تا بار دیگر آرمان های تاریخی مبارزات سیاسی و مدنی هزاره ها و شیعیان، دست ابزار رهبران جوان و جویای نام و نان تازه شود و امتیازهای جدیدی برای آنان به ارمغان آورد.
علی موسوی - جمهور